زندگی سبز من !

ساخت وبلاگ
حیال میکردم مرا مانند مسیح انتظار میکشند ولی اشتباه میکردم. 

زندگی سبز من !...
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : قمار, نویسنده : dtawny9 بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 19:52

بعضی وقت ها هست که گریه می کنی بدون ِ این دلیلش را بدانی... طرد می شوی بی آن که دلیلش را بدانی... هوووم... فهمیدم یکی از چیزهایی که حتی خودم هم نمی توانم پیش بینی کنم این است که فردا که از خواب بیدار می شوم ، یا از دانشکده می آیم ، یا موقع ِ ناهار و شام و یا حتی وقتی که صفحه ی ِ بلاگفا را باز کرده ام و دارم تصمیم می گیرم که بنویسم یا ننویسم و در خیلی حالت هایِ دیگر حال ِ من خوب است یا نه؟! در حال ِ گریه کردن هستم یا از ته دل خندیدن... حقیقتش اصلاً نمی توانم بفهمم یکهویی چه بر سر ِ دلم می آید که از این رو به آن رو می شود... این که هی تصمیم می گیرم که زود رنج نباشم چرا هی فراموشم می شود و بعد از عالم و آدم کینه به دل می گیرم و با پررویی تمام سر سجده به خدا می گویم : اصلاً با تو هم قهرم... اصلاً با همه قهرم... بعد هی مرور می کنم... ولی آخر ِ آخرش به هیچ نتیجه ای نمی رسم... به نتیجه ای که قانعم کند نمی رسم... بر عکسش هم هست ؛ یک روزهایی هم هست کلاً عاشق ِ زندگی می شوم... عاشق ِ نوشتن... عاشق ِ همه چیز ِ این دنیا می شوم حتی تنهایی هایش... با همه خوبم... همه با من خوب هستند... حتی خدا برای زندگی سبز من !...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dtawny9 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 8:08

تصمیم خورم را گرفتم... حالا هر تصوری که می خواهند از من داشته باشند... حالا هر فکری که می خواهند در موردم بکنند... حالا هر چیزی که می خواهد بشود... دیگر تصمیمم گرفته ام.... بعد ِ کلی فیلم ِ روانشناسانه و کتاب هایِ از این دست و حرف ها و نکته هایی از دوستان  شنیده ام تصمیمم را به طور ِ جدی گرفتم... تصمیم گرفتم از زیادی ساده بودن و از حرف ها و کنایه هایِ دیگران زود رد شدن چیزی درست نمی شود... شاید هم همین باعث می شود که خیلی زود برنجم... شاید برایِ که به رویِ دیگران نیاورم که ناراحت شده ام مثلاً می ریزم تویِ دلم که برعکس بیشتر هم تابلو می شود که ناراحت شده ام و فقط دارم سعی می کنم که به رویِ خودم نیاورم... این طوری اصلاً هم خوب نیست... این هم خوب نیست که سریع یک حرفی را بکوبی به صورت ِ طرف... این هم خوب نیست که مثل ِ من باشی و تویِ دلت پنهان کنی و طرفت فکر کند اصلاً متوجه نیست... روالش همین است که نباید کوتاه بیایم... از خواسته هایم... از چیزهایی که آزارم می دهد و نمی خواهم باشد... آخر و عاقبت ِ کوتاه آمدن و گذشتن همین است... این که تویِ یک جمع ِ چند نفری فامیل تنها کسی که از یاد می رود زندگی سبز من !...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dtawny9 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 8:08

دوباره برگشتم سر خونه اول، انگار که این سه سال نبود، انگار که از اول بیست و سه ساله بودم، هیچی از این سه سال یادم نمیاد، هر چی که هست، هر چی که بود این بود که سعی کردم خیلی چیزارو تجربه کردم، از آدم مذهبی تبدیل بشم به آدم لارج، با خیلی ها دم خور بشم، تجربه کنم، تجربه ها نه بد بود نه خوب، توی هیچ گروهی جاشون نمیدم، فقط بودن، گذشتن، رفتن، و حالا منم و یه دلِ خالی، که میخواد فقط کلمه جمع کنه، حرف نزنه، فقط چال کنه همه کلماتُ تو خودش، انقد که بشه کوهِ حرف /

زندگی سبز من !...
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dtawny9 بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 8:08

بچه تر که بودم اصرار داشتم که بگویم عاشقِ بهارم و بس! یک جور تعصبِ بچگانه به فصلِ تولدم ، انگار بهار را شش دانگ زده باشند به اسمم : گاهی خب انصافا از حق نگذریم هوای فروردین و اردیبهشتش آدم را دیوانه می کند ولی نه به اندازه یِ پاییز... 

اصلاً هر چقدر که بزرگتر می شوم تازه دارم میفهمم پاییز پادشاهِ فصل ها یعنی چه...

زندگی سبز من !...
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dtawny9 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 8:08

شک ندارم که نمی شود کسی را پیدا کرد که به اندازه ی من تبحر داشته باشد که بتواند صبح با یک رویای شیرینی از خواب برخیزد و شب هنگام خواب تمام تلاشش این باشد که همه آن رویاهای شیرین را پس بزند و خالی از هر فکری هر رویایی بخوابد و حتی وقتی نیمه شب از خواب میپرد به خودش بگوید : دیدی میشه خوابید؟! و حتی روز بعدش ، دست از همه نذر و نیازهایش بکشد و بی خیالِ جوابِ دعاهایی باشد که زمانی برایش ضجه زده بود، رویایی که قبل از آن شبِ بی رویا همه زندگی اش بوده، همه امیدش برایِ تلاش کردن، زندگی کردن، بعد یکهو بوووومب به پوچی برسد ، به یک خلا برای همه بهانه هایی که داشت برای بیدار شدن ، پیاده روی کردن ، حرف زدن،  یک سکوتِ کشدار و کشنده...  زندگی سبز من !...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dtawny9 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 8:08

دارم الان به این فکر میکنم چرا من نوشته هایِ قبلی ام کتابی مدلِ؟! :| دوباره برگشتم به دوران وبلاگ نویسی و حتی وبلاگ خوانی ام، البته الان دیگه هیچ خواننده ای ندارم ، داخل پرانتز قبلن ها هم خواننده ی زیادی نداشتم ، محبوبه بود و راحله، اونام دیگه رفتن ، هیچی... یه دو تا وبلاگ خوب پیدا کردم زدم تو وبلاگ دوستان بیام و بخونمشون... این مدتی که نبودم روی آورده بودم به دفتر خاطرات عزیزم ، الان دفتر خاطراتم با حفظ سمت همچنان هست و این جا هم هست دیگه... شبه گذشته فصلِ چاهار the vampire diares تموم کردم، من تو دیر دیدن فیلما فوق العاده ام، مثلا وقتی همه شاید الان درگیره فصل هشتشن من تازه دارم فصل چاهارشو تموم میکنم، تازه prison break رو هم خریدم، بعد این اونم نگاه میکنم... میتونم بگم پنج تا کتاب رو هم تا نصفه هاشون خوندم و همونجوری موندن، البته کاغذ گذاشتم لاشون یادم نره:)) عقاید یک دلقک، خوبه ها، فقط بنده خدا قکرش از منم آشفته تره ؛ دیزه، اینم خوبه، از دختره خوشم میاد؛ یک عاشقانه آرام، پره از جملات عاشقانه واسه اونایی که میخوان تو اینستا بگن ما این کتابُ خوندیم و خیلی قشنگه و اینا ؛ سمفونی مردگان زندگی سبز من !...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dtawny9 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 8:08

گاهی وقتا ضرورت نوشتن تو وبلاگ و نمیتونم درک کنم. در حالی که همین الان برای دفتر خاطراتم افکار پریشانمو گفتم:| 

زندگی سبز من !...
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dtawny9 بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 8:08

امروز همت کردم و کتاب عقاید یک دلقک رو برداشتم تا بخونم و تموم کنم تا بلکه یکی از اون چند تا باری که روی شونه هام سنگینی میکنن رو بردارم و تمام! این کتابو من اردیبهشت خریدم . همون موقع ها که خریدم حدودا یه 50 60 صفحه ای ازش رو خوندم و همون جوری موند حتی یادم رفت تا کجاها رو خونده بودم. حتی یه بارم که داشتم میخوندم خوابم گرفته بود. یه خوابِ عمیق و سنگین :| خلاصه موند همون جوری و بعد اون یکی دو تا کتاب خوندم . مثل جلد 1 و 2 قصه های امیر علی ( که بیشتر برای جنبه ی طنز و داستان کوتاه خوبه ) . کتاب اتاق که از زبون یه پسر بچه ی 6 ساله اس . رویایِ تبتِ فریبا وفی که چیز خاصی ازش متوجه نشدم به جز گفتم ، گفتی ، گفت و ... . کافه پیانو که منو عاشق این کرده بود که یه کافه بزنم . و بابا لنگ دراز رو برای دومین بار خوندم . تا اینکه گفتم اون کتاب بیچاره رو هم به یه جایی برسونم و نمومش کنم . خلاصه وسطای تابستون بود دوباره رفتم سراغِ کتاب عقاید یک دلقک . و چون یادم رفته بود تا کجاش خونده بودم دوباره شروع کردم از اول به خوندش و ولی اینبار که میخوندم دیگه همه یِ سعی مو میکردم که دقیق بخونم و مذهب هارو قاطی زندگی سبز من !...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dtawny9 بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 8:08

ریشه ی همه مشکلاتم رو پیدا کردم، البته نه که قبلا نمیدونستما، میدونستم ولی هی به خودم میگفتم منم مدلم اینجوریه، من نمیتونم صبح از خواب زودتر از 10 پاشم، چند روز هم که پا میشم بعدش بدنم خواب میطلبه و با این جور حرف ها خودم رو قانع میکردم... دیگه تا جایی که بین منی که الان هستم با آدمی که همیشه میخواستم باشم همیشه فاصله ای بوده. کتابایی که تلنبار میکردم میخونم و نمیخوندم و بیشتر نصفه میموندن. چرا چون من انقد که برای خواب وقت میذاشتم دیگه به قول قدیمی ها اصلا روز من بی برکت بود. تا سرمو بلند میکردم و به خودم کش و قوس میدادم میدیدم روز تموم شده و من خسته :/ چرا خسته نشم؟ چون کار مفیدی نمیکردم در طول روز که خوشحالیش منو سر حال کنه و خستگیم در بره. و حالا تو نزدیکای تموم شدن 24 سالگی دوباره تصمیم گرفتم ( میگم دوباره چون من اولین بار نیست که تصمیم گرفتم ) پس باشد که تو این تصمیم رستگار شویم ! واسه همین ابتدا رو از خواب بیدار شدنم کار میکنم. واسه همین صبحا همین که پاشدم از خواب اول میام یه پست اینجا میذارم ( درسته هیچکس اینجا رو نمیخونه :دی بهرحال خودم که میخونم ^ــــ^ ) این باعث میشه انگیزه ب زندگی سبز من !...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی سبز من ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dtawny9 بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 8:08